برات

هم سایه، سایه ات به سرم مستدام باد

برات

هم سایه، سایه ات به سرم مستدام باد

برات
دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید


گـر نبـاشد نظری بر دل مـا

طاقت رنجوری نیست!

به! چه زیباست خدایی که میان من و توست!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۶
هم سایه

السـلام عـلیک یـا ابـا عبـدالله الحسیـن



شـایـد گنــاهِ شـهر مـرا از تــو دور کنـد
یعنی تمام فاصله ها جُفت و جــور کند

ارباب کریم است که تنها به یک سـلام
هـر صبح بـرات کـرب و بلایم قبول کند


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۶
هم سایه

گله هـایم همه از روی جفا نیست
و شـاید دلـم از غصـه جـدا نیست

و شـاید نفس تـازه به راه نیست
و این ها همگی حرف و ادا نیست

سحر شد و دلم غرق دعـا نیست
اذان گفت و دلم رو به خـدا نیست

ولی باز امیدم به کسی جز به شما نیست
زیرا طَبَق روزیِ ما جز ز خـدا نیست!


فکر و ذکرم همه درگیر شمـا نیست!

هر آن! نگهم بر سر بازار شما نیست


افسوس ندارم که چرا روز شما نیست!

حـرفِ دلِ من، حـرف شمــا نیست!


هـر چند نگاهم به شمــا نیست

و حتی نفسـم بهر شما نیست؛ اما


کیمیا کردن قلب و نفس و دست و زبانم

همه جـز دست شمــا نیست!


مگـر ایـن کـار شمـا نیست؟!


با تشکر از استاد بزرگوارم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۶
هم سایه
حاج آقـا یکی از پیرمردهای کـاسبِ مؤمن و نـازنینِ شـهر، بنـده ی خـدا چند وقتی آلـزایمر گرفته است.
پسری دارد که مُـدام کنـارش نشسته است تـا فراموشی اش را متذکّر شود!

_ خـدای من! تو که ذره ای از محبّتت را در کـنجِ دل این پسر نشانـده ای و شده است این!
که پدرش را در فراموشی ها یاری کند!
مهربان ترینم! مانده ام که چـرا، لحظـه های فـراموشی (غفلتم) نمی بینمت؟!

فقط می دانم که؛
دریـای محبّتت...، نه!
اقیـانـوس محبّتت...، نه، نه!
اصلاً جنس محبّتت فـرق دارد!
زیرا وقتی انســان، غـرق محبّتت می شود، خـودش را نیز فـرامـوش می کنـد!



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۳ ، ۰۹:۵۸
هم سایه

قاعده بر چیست که دل همیشه می خواهد بین الحرمین را طی کند!
به سمت عباس علمدار می روی، دلت سوی حسین علیه السلام است،
به سمت حسین علیه السلام می روی، چشمت سمت عباس علمدار است!
خدایا...
هنوز بین چشم و دل مسئله حل شده نیست!
دل بسته ی حسین علیه السلام، نمی تواند از عباس علمدار چشم بردارد!
چه طور می توانست چشمِ دلِ حسین علیه السلام از عباسـش دست بکشد!؟!

زائرین حسینی در راه کربلا هستند، گامهایشان چه استوار است و همچون پروانه به گرد شمع می سوزند و می روند! اما این سوختن هم برایشان سازندگی است!
من هم مانده ام در حسرت یک شعله از شمع!
که بسوزم که بسازم خودم را از نو!
اما انگار پاهایم رمقی ندارد ولی پای دلم که هنوز راهی نرفته است و خسته نیست، فرصت خوبیست تا با پای دل خودم را ثابت کنم تا عنایتی شود و زیارت اربعین من نیز امضا شود.
چقدر اربعین ها را جا گذاشته ام ولی هنوز، دل را در اربعین جا نگذاشته ام! خودم که می آیم دلم نیز مرا همراهی می کند.
بد نیست کمی با امام خود خلوت کند، شاید حرفی برای زدن مانده باشد و یا پندی برای شنیدن مانده باشد.


چه مثال زیبایی دکتر هَزار فرمودند:
آب و چشمه ای که در نوک قله وجود دارد آرام به دامنه و کوهپایه سرازیر می شود و تمام بدنه ی کوه را فرا می گیرد.
ما هم می توانیم از زبان آغاز کنیم از نوک زبان!
اما متوقف نشویم و آن را به دامنه ی وجودمان برسانیم.
در اندک زمانی می یابیم که وجود ما از آب حیات مهدوی سیراب و جرعه نوش شده است! و این همان سیر سلوک است؛ سلوک منتظران!

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۳ ، ۲۱:۵۵
هم سایه

از جان گذشتن در راه حسین علیه السلام عشق نبود، بندگی بود.

باورِِِ حسین علیه السلام، باورِ یاران حسین علیه السلام شده بود.


عشق به حسین علیه السلام، حاصل بندگی ست؛
بندگی حاصل یقین است و یقین حاصل ایمان؛
ایمان ریشه در نفسمان دارد!

من و تو و ما قرار است به کجا برویم؟
و اگر روزی به کجا رفتنمان یقین شد، به کجا ماندنمان نقطه عطف است!
یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، یارانِ حسین علیه السلام تاب ماندن نداشتند، بگذار به اطرافم نگاهی کنم نکند دلم را به دنیا چسب زده باشم...؟!؟

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۳ ، ۰۹:۵۶
هم سایه

دنیا آذین بسته است سقف آبی اتاقش را ...

هستی زلال تر از باران، نورانی تر از خورشید!

میلادت مبارک مولای من، امام رضا (علیه السلام)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۵۲
هم سایه

گوشه ی صحن دم عید دلم می لرزد
من و یک عالمه تردید، دلم می لرزد 


بادی از سمت حرم قصد وزیدن دارد
بی سبب نیست که چون بید دلم می لرزد


لرزه افتاده به جان در و دیوار ولی
زلزله نیست، نترسید! دلم می لرزد


می روم سمت حرم دست به سینه اینبار
دو قدم مانده به خورشید دلم می لرزد


هرچه از زائر خود دل ببری می چسبد
چقَدَر در حرمت دربه دری می چسبد


چقَدَر در حرمت مست زیاد است ببین
چقَدَر دور و برت دست زیاد است، ببین


زائرانت به کرامات تو عادت دارند
همه یک جور به این خانه ارادت دارند


یک نفر پول، یکی اشک، یکی انگشتر
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر


روزهامان همگی با کَرَمت می چرخند
زائرانت چقدر با عظمت می چرخند


ابر و باد و مه و خورشید همه رقص کنان
چند قرن است که زیر علمت می چرخند


تا قدم رنجه کنی بر سر ما یک عمر است
چشم هامان به هوای قدمت می چرخند


حاجیانی که به حج رفتنشان جور نشد
چه غریبانه به دور حرمت می چرخند
!


آب در کوزه و ما تشنه لبان می گشتیم
یار در مشهد و ما گرد جهان می گشتیم


_______________________________________________

دوست داشتیم تشکر ویژه از شاعرش داشته باشیم،
اما ایشان را نمی شناسیم.
دعاگویشان هستیم اگر مورد قبول درگاه حق باشیم.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۲۹
هم سایه

ذکــر تسبیحم کـه بـاشد "یـا رضـا"

شـک نـدارم عشـق حـق، در جـانم احیـا می شــود!



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۱۰
هم سایه

صلی الله علیک یا فاطمة المعصومه

حضرت امیر علیه السلام بهای وجود ما را بهشت خواندند و فرمودند:

«برای شما بهایی جز بهشت نیست، پس آنرا جز به بهشت نفروشید»1

و شما بر ما منّت نهادید و بهای بهشت ما شدید.


_______________________________________________

  • اول ذی القعده، ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها.

1. بحار الانوار، ج 78، ص 13.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۴۸
هم سایه