قرارمان این نبود که همه چیز را با منطقِ خودم بسنجم!
اصلا گاهی بعضی چیزها به من ربطی ندارد!
ولی مگر می شود گاهی بی خیال بعضی چیزها شوی!! مخصوصا اگر خود خداوند تعریفش را کرده باشد؛ دلبرتر از این مگر دیده ایم!!؟
تا این که در یک روز، یک ساعت، یک دقیقه، یک ثانیه، صبرم تمام شد و نوشتم ما رو به خیر و شما رو به سلامت!
به داده هایت و نداده هایت شکر!!
راضی ام، تمام.
تا در قفس بودم نمی فهمیدم آزادم
در بندم از روزی که از صیاد دل کندم
ز کودکی خــادم این تبـار محترمم
چنـان حبیبِ مظـاهر مدافع حرمم
پ.ن: قطعه ی از نواهنگ ارغوان
سپاس نزد خدا برده ام ولی
به راستی کجای زمان گیر کرده ام
تمام عمر دست نیاز بردمُ هنوز!
حقیقتی ست که در خَم یک کوچه گیر کرده ام
مثال دل یعقوب و همُّ و غم اش
پی رسیدن حاجتی گیر کرده ام
تمام عمر خودم را فدای یک...
من اصلِ دلم را چه زود پیر کرده ام
چه زود، دیر می شود وقتی...
برای قربانیِ یک نفس گیر کرده ام
مـن از آن روز کـه در بنــــــد تـوام آزادم!
پادشاهم که به دست تو اسیر افتـادم
پ.ن: سعدی نوشت.
"اشڪم چڪید و سنگ دلم را لطیف ڪرد
نام حسین شغل مرا هم شریف ڪرد
غفلت زده بہ ماه عزا آمدم ولے...
زهرا رسید و ڪار مرا هم ردیف ڪرد"
اصلا گدایی این اهل خانه را خوش است
تا حل کنند به دستان ایزدی همه را؛ آنچه گیر کرد
باید به وقت طلب، حاجتی که هست
ساقی به پای نهر علقمه را هم دخیل کرد
هرگز نگویم از طلبم دست خالی ام
قطعا همین! اهل حرم را کریم کرد
دست گدا نبرم پیش هر کسی
این لطفِ آل عبا، گدا را نجیب کرد
پایان قصه ی امشب شود به ذکر
اصلا خود خدا همه اش را حریم کرد
آدم، ابو بشر، به خدا خوب توبه کرد
وقتی به بهترین طریق ممکنه "نعم الوکیل" کرد
هم سایه