برات

هم سایه، سایه ات به سرم مستدام باد

برات

هم سایه، سایه ات به سرم مستدام باد

برات
دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۳۲ مطلب با موضوع «تلنگر» ثبت شده است


تقوایی که با یک "تِق وا" نمی رود؛

کِأنّهُ بیدی ست که به هر بادی نمی لرزد!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۵ ، ۱۶:۴۷
هم سایه


شبیه کی میخوای باشم!؟

خدایا رو به راهم کن!


پ.ن: همیشه روی زخم هامون خودت دستاتو میذاری

خدایی که شب و روزا هوای بندتو داری...!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۵ ، ۱۶:۴۲
هم سایه

فکر می کنم در این کلاس تقویتی رمضان، بیشتر باید مرور کنیم؛

حفظِ فرمول های جدید بماند برای ترم بعد!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۰۱:۵۱
هم سایه

آدم ها را می بخشم

نه به این خاطر که وقتی برای چیزهای بیهوده ندارم!

آدم ها را می بخشم؛

زیرا خداوند بارها و بارها مرا بخشیده است

و شکرانه ی نعمتی این چنین، بخششی به کوچکیِ بخشش از من است!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۴
هم سایه


خدایا! دکمه های ایمانم را با نخ باور قلبی، محکم کن! که نخ عقل را آن چنان عمری نیست؛ آزموده ام.
در این ماهِ پایانی سال، چروک گناهانم را با اتوی توبه، صاف کن!
و جیب معرفتم را به کَرَم خودت پُر کن!


خدای خوبم! سلیقه ی من خوب نیست؛ لطف کن لباس جدیدم را از جنس بندگی (آزادگی) انتخاب کن!

هر چند «لباس التقوی ذلک خیر» منظورم همان جنسی است که با یک «تِق وا» نمی رود و با هر بادی نمی گسلد.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۸
هم سایه

  اللهم ارزقنا توفیق الطاعة و ...

ضخیم

بنده یقین کرد، چرا ناامید؟!

وقت طلب هم تو دهی بی دریغ!


عبد تو رو کرد الها ببین!

از در لطفت بده او را همین!



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۷
هم سایه


شاید این حضور من، از حضور تو نشأت می گیرد! و قطعا همین است؛ راز این که من در کنار تو ایستاده ام!
و ترس از نبودنت دارم...
بگذار این بار در ورای آسمانی بودنم باقی بمانم!
زمین و آسمان که در هم می شود، صفای ملکوتی می یابد،

...و من همین را عاشقم!



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۹
هم سایه


گـر نبـاشد نظری بر دل مـا

طاقت رنجوری نیست!

به! چه زیباست خدایی که میان من و توست!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۶
هم سایه

گله هـایم همه از روی جفا نیست
و شـاید دلـم از غصـه جـدا نیست

و شـاید نفس تـازه به راه نیست
و این ها همگی حرف و ادا نیست

سحر شد و دلم غرق دعـا نیست
اذان گفت و دلم رو به خـدا نیست

ولی باز امیدم به کسی جز به شما نیست
زیرا طَبَق روزیِ ما جز ز خـدا نیست!


فکر و ذکرم همه درگیر شمـا نیست!

هر آن! نگهم بر سر بازار شما نیست


افسوس ندارم که چرا روز شما نیست!

حـرفِ دلِ من، حـرف شمــا نیست!


هـر چند نگاهم به شمــا نیست

و حتی نفسـم بهر شما نیست؛ اما


کیمیا کردن قلب و نفس و دست و زبانم

همه جـز دست شمــا نیست!


مگـر ایـن کـار شمـا نیست؟!


با تشکر از استاد بزرگوارم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۶
هم سایه
حاج آقـا یکی از پیرمردهای کـاسبِ مؤمن و نـازنینِ شـهر، بنـده ی خـدا چند وقتی آلـزایمر گرفته است.
پسری دارد که مُـدام کنـارش نشسته است تـا فراموشی اش را متذکّر شود!

_ خـدای من! تو که ذره ای از محبّتت را در کـنجِ دل این پسر نشانـده ای و شده است این!
که پدرش را در فراموشی ها یاری کند!
مهربان ترینم! مانده ام که چـرا، لحظـه های فـراموشی (غفلتم) نمی بینمت؟!

فقط می دانم که؛
دریـای محبّتت...، نه!
اقیـانـوس محبّتت...، نه، نه!
اصلاً جنس محبّتت فـرق دارد!
زیرا وقتی انســان، غـرق محبّتت می شود، خـودش را نیز فـرامـوش می کنـد!



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۳ ، ۰۹:۵۸
هم سایه